-
قلب عقیم مـــــــــن....
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 11:47
کنار قلب عقیم من عشق تو بارور نمیشود.... بساط عاشقی ات را جای دیگری پهن کن!!!!!
-
هــــــی شازده کوچولو!
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 12:34
هــــــی شازده کوچولو! ببین این منم همون نیلوفری که توی مرداب رویید تا به همه ثابت کنه میشه میون زشت ترین ها زیباترینها بروید! اما اینبار انگار عامل زشتی زیبایی ها شدم.... شازده کوچولو، من همون نیلوفرم که تو تنهاییش باهات خندید، گریه کرد، براش لالایی خوندی، اهلیش کردی... آره همونم اما تنهایی دمارمو در آورده...
-
....
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 12:27
سیاه... سیاه... سیاه (مثل شب) این روزا اینطوری میگذرن و گه گاهی چند نوشته ی سگی.. حرفهای فیلتر شده ای که توی گلوم موند و پوسید و حاصل این پوسیدگی یه تنهایی عمیق بود....!!! ای کاش میشد یه وی پی ان هم برای حرفهای فیلتر شدم بگیرم تا یه عده از خدا با خبر گوشش کنن، تا اینطوری شاید حرفهام توی گلوم نپوسن.... حرفهایی که برای...
-
مـــ ـــردانــهـ
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 11:57
مرد نیستم اما بارها مردانگی کرده ام! برای اثباتش کافی ست برگردی عقب، همانجایی که مرا دور زدی و من صدایش هم در نیاوردم!!!
-
عادت کرده ام
جمعه 29 دیماه سال 1391 16:48
دیگر عادت کرده ام، جای پاهایم را تنها روی شن های ساحل ببینم..!! دیگر عادت کرده ام، نگاهت را در هوای مه آلود نفس هایم جستجو کنم..!! دیگر عادت کرده ام، من باشم و یک عالمه تنهایی..!! دیگر عادت کرده ام، باور کنم هیچ چیز مثل قبل نمیشود..!! .
-
فرزندان قابیل
جمعه 29 دیماه سال 1391 16:47
عجیب نیست که مدام احساسات یکدیگر را قتل عام میکنیم!!! ما فرزندان قابیلیم...!!! .
-
♥
جمعه 29 دیماه سال 1391 16:45
خط خطی میکنم تمام سطرهایی که تو در آن نیستی..!! و به آتش میکشم تمام خیال هایی که تو در آن پرسه نمیزنی..!! در خیالم غرق خواهی شد وقتی سطر سطر زندگی ام با نگاه تو آغاز میشود..! ! .
-
...
جمعه 29 دیماه سال 1391 16:41
خواندم به نام حوا! و سکوت کردم به نام آدم! .
-
شازده کوچولو!
جمعه 29 دیماه سال 1391 16:27
برگزیده هایی از کتاب شازده کوچولو یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم! خودت که میدانی آدم وقتی دلش گرفته باشد از تماشای غروب چه لذتی میبرد! . . . . . اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که تو کرورها و کرورها ستاره فقط یک دانه ازش هست برای احساس خوشبختی همین قدر بس است که نگاهی به آن همه ستاره بیندازد و با خودش...
-
مسافر
جمعه 29 دیماه سال 1391 14:58
مسافر قصه ی سب به شهر آدما نیا.... شهر سیاه آدما، پر از صدای زخمیه.... پر از سکوت نیمه جون، نجابت دوخته شده... عادت این رازقیاس، گلایه های بی اثر.... تو شهر بی پیکر ما مهر سکوته رو لبا.... برو که حسرت نخوری، تو این شبای در به در... برو برو اینجا نمون، سیاهه قلب آدماش... .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 21:36
چشمهایم هنوز عامل بدبختی منند! میبینم و اما.... میشنوم و اما.... میخوانم و اما.... حرفهایم را اینگونه تمام میکنم، و اما.... .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 21:28
شرمم میشود از تو، تویی که از خود در من دمیدی و من از خود دمیدم در شیطان! .
-
زن!
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 21:10
بنام زن، این دو حرفیه تنها! بنام حوا، مادر تنهایی ها! بنام دخترکان سرزمینم؛ که نه مادرند و نه زن، اما تنهایند! بنام دردهایشان! .
-
خدایا
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 21:00
خدایا: شیطان میخندد! نمیخواهی از آن معجزه های محمدت را رو کنی؟ !زمینت دیگر زمین نیست! .
-
باران!
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 20:55
بگذار شراب مرگ را با یک بخت سیاه بنوشم، حالا که زمین هروز بی شرمانه خودش را دور میزند! .
-
میگذرد!
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 20:48
روزها از پی هم ورق میخورند، نه آنگونه که میخواهی! ساعت ها تمام میشود، خوب و بدش با خودت! دقیقه ها به سرعت میروند، و این رسم دقیقه هاست! و ثانیه ها عجیب عجله دارند! و امروز هم گذشت، شب شده است و طعم تلخ اما لذت بخش تنهایی بر وجودم سایه می افکند! و سردی تلخ این شب های زمستانی دمار آدم را در می آورد! و به احترام تنهایی...
-
شــــــازده کوچولو!
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 14:31
خدا میداند که با تماشای غروب و موج غریب گندمزار چه دردی میکشم! اما دست کم از دلتنگی ام کاسته میشود! و آن لحظه ی غریب رفتنت، رفتنی از جنس نیلوفرهای مرداب، عجیب دلگیرم میکند! و آن غم نهفته در قه قه هایت شازده کوچولوی من! و یک معذرت خواهی بدهکارم؛ از این بابت که شکل آدم بزرگها شده ام، آخر نمیدانی دلتنگی عجیب آدم را پیر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 11:03
امروز برای هزارو یکمین بار یوسف بازگشت اما،،،، چشمهای احساس من هنوز کورند! .
-
✿ پاک بودم ✿
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 17:04
سنگین بودند نگاه هایی که برچسب هرزگی را بر من میزدند! و چه سنگین تر نگاه های هوس آلودی که تمام اندامم را زیر و رو میکردند! چه دردناک است پاک باشی و هرزه خطابت کنند! .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 17:02
هوای دلت مه گرفته بود، بیخودی مرا متهم به بی عشقی نکن! معنای شعرهایم را نمیفهمی، بیخودی قلمم را به سیاهی متهم نکن! من را فقط متهم به عوضی عاشق شدن کن! .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:55
دیر شده است، برای شنیدن عاشقانه هایت، گوش های احساس من سالهاست کر شده است! .
-
شب بود
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:52
شب بود و یک عالمه تنهایی! یک عالمه سوال های بی جواب، یک عالمه بی تو بودنها! شب بود و یک عالمه خاطرات زخم خورده! یک عالمه آرزوهای نمرده! وقتی رفتی شب بود، همیشه شب شد! شب بود و یک عالمه آغوشت را میخواستم! .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:48
شب که میشود، تمام سنگینی اش می افتد به دوش من! شور برم میدارد، میترسم، نکند امشب زیر بار این سنگینی دلم بمیرد! .
-
همان بودنها
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:42
چقدر خوب بود اگر میشد به این بودنهای کدر دل نبست! همان بودنهایی که بوی کثافتش تمام فضای شهر را آلوده میکند! همان بودنهایی که بغض های شبانه اش راه نفست را میگیرد! .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:35
واژه ها، زیادی تلخند، زیادی کدر! جان میدهند روی کاغذ! آدم شور برش میدارد که بنویسد، میترسد قاتل واژه ها باشد! .
-
زخم هایم!!
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:26
زخم هایم را خودم پانسمان کردم! وقتی تو خواب بودی، جایی میان آغوشت.... .
-
میروم
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:15
خسته ام و آنقدر کلافه که هر روز به لبه دنیا میروم،، خدا را برای لحظه ای مشغول میکنم!! و این پادشاه مرگ است که در انتظار غفلت خدا سکوت میکند!! من میروم دست در دست پادشاه مرگ...!! .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 20:31
اینجا زمین است! زمین، جایى ست که باید از سکوت غازهاى مهاجر هم ترسید! .
-
فال
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 20:19
قهوه ام را مینوشم و فنجان را میشکنم، تا همه باور کنند دیگر براى آمدنت فال نمیگیرم! .
-
برو
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 20:05
سکوت غوغا میکند! و بودنت میان این واژه هاى تلخ و بى جان، رنگ میبازد! سوگند به همین واژه هاى درهم وپوسیده؛ این بار راهت را برای رفتن باز گذاشته ام! .