سیاه... سیاه... سیاه (مثل شب)
این روزا اینطوری میگذرن و گه گاهی چند نوشته ی سگی.. حرفهای فیلتر شده ای که توی گلوم موند و پوسید و حاصل این پوسیدگی یه تنهایی عمیق بود....!!!
ای کاش میشد یه وی پی ان هم برای حرفهای فیلتر شدم بگیرم تا یه عده از خدا با خبر گوشش کنن، تا اینطوری شاید حرفهام توی گلوم نپوسن....
حرفهایی که برای زدنش چیز زیادی لازم نیست، دو تا گوش و یه قلب پاک، حالا تبدیل شدن به حرفهایی که عامل تنهایین!
و اگر بخوام خودمونی بگم، اینجا آخر خطه.....
هرچه مردم ساده تر. حکامشان سفاک تر!
گرگ کمتر می درد . از گله ی چالاک تر!
سادگی ها . مانع آزادگی هامان شده ست
هرچه کوه و دره کمتر . نعره بی پژواک تر!
شستن مغز بشر . یا خوردن آن بدتر است!
کیست اکنون . عاقلان. درچشمتان ضحاک تر!!؟
ترس زاهد حاصل بالا نشستنهای اوست
ازسر منبر خدارا دیده وحشتناک تر!!
گرچه عریانی به چشم زاهدان بی قیدی است
هرچه طول جامه کمتر . باصفا تر پاک تر!!
دامنت را رنگ کن از باده زاهد. میشود-
-باغ پرگل تر . یقینا بی خس و خاشاک تر!
...
های یوسف ! روز محشر با گریبانت مناز
نیست از قلب پریشان زلیخا چاک تر!