واژه ها، زیادی تلخند، زیادی کدر!
جان میدهند روی کاغذ!
آدم شور برش میدارد که بنویسد، میترسد قاتل واژه ها باشد!
.
خسته ام و آنقدر کلافه که هر روز به لبه دنیا میروم،، خدا را برای لحظه ای مشغول میکنم!!
و این پادشاه مرگ است که در انتظار غفلت خدا سکوت میکند!!
من میروم دست در دست پادشاه مرگ...!!
.
سکوت غوغا میکند! و بودنت میان این واژه هاى تلخ و بى جان، رنگ میبازد! سوگند به همین واژه هاى درهم وپوسیده؛ این بار راهت را برای رفتن باز گذاشته ام!
.