""بـــآنــــــوی شـــرقـــــی""

......بکـــوش از در تـــنگ داخـــل شـــوی......

""بـــآنــــــوی شـــرقـــــی""

......بکـــوش از در تـــنگ داخـــل شـــوی......


واژه ها، زیادی تلخند، زیادی کدر!
جان میدهند روی کاغذ!
آدم شور برش میدارد که بنویسد، میترسد قاتل واژه ها باشد!


.

زخم هایم!!

زخم هایم را خودم پانسمان کردم!

وقتی  تو خواب بودی، جایی میان آغوشت....


.

میروم


خسته ام و آنقدر کلافه که هر روز به لبه دنیا میروم،، خدا را برای لحظه ای مشغول میکنم!!
و این پادشاه مرگ است که در انتظار غفلت خدا سکوت میکند!!
من میروم دست در دست پادشاه مرگ...!!


.

اینجا زمین است! زمین، جایى ست که باید از سکوت غازهاى مهاجر هم ترسید!



.

فال

قهوه ام را مینوشم و فنجان را میشکنم، تا همه باور کنند دیگر براى آمدنت فال نمیگیرم!




   .

برو

سکوت غوغا میکند! و بودنت میان این واژه هاى تلخ و بى جان، رنگ میبازد! سوگند به همین واژه هاى درهم وپوسیده؛ این بار راهت را برای رفتن باز گذاشته ام!




.