برگزیده هایی از کتاب شازده کوچولو
یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم!
خودت که میدانی آدم وقتی دلش گرفته باشد از تماشای غروب چه لذتی میبرد!
.
.
.
.
.
اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که تو کرورها و کرورها ستاره فقط یک دانه ازش هست برای احساس خوشبختی همین قدر بس است که نگاهی به آن همه ستاره بیندازد و با خودش بگوید: گل من یک جایی میان آن ستاره هاست! ولی اگر بره گل را بخورد برایش مثل این است که یکهو تمام ستاره ها پتی کنند و خاموش بشوند....
برای دیدن مطالب بیشتر به ادامه مطلب مراجه کنید
می بایست روی کرد و کار او درباره اش قضاوت میکردم نه گفتارش!
.
.
.
.
محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران مشکل تر است.. اگر توانستی در مورد خودت قضاوت درستی بکنی آن وقت یک فرزانه ی تمام عیاری!
.
.
.
.
.
می میزنم، که فراموش کنم سر شکستگی ام را، سر شکستگی میخواره بودنم را!
.
.
.
.
.
چیزی که زیبا باشد بی گفت و گو مفید هم هست!
.
.
.
.
.
باد این ور و آن ور میبردشان.. نه اینکه ریشه ندارند؟ این بی ریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده است!
.
.
.
.
.
اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن!
.
.
.
.
.
آدمها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند، همه چیز را حاضر و آماده از دکانها میخرند و چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست!
.
.
.
.
.
سر چشمه ی همه ی سوءتفاهم ها سر زبان است
.
.
.
.
.
شما سر سوزنی به گل من نمیمانید، و هنوز هیچی نیستید.. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را.. خوشگلید اما خالی هستید. نمیشود برایتان مرد. او به تنهایی از همه ی شما سر است، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته ام چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده ام.. چون که او گل من است!
.
.
.
..
.
جز با چشم دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید.. نهاد و گوهر را چشم سر نمیبیند.. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای.. ت. تا زنده نسبت به آنی که اهلی کرده ای مسؤلی!
.
.
.
فقط بچه هان که میدانند پی چی میگردند..
.
.
.
.
حتی اگر آدم دم مرگ باشد داشتن یک دوست عالی است...
.
.
.
قشنگی ستاره ها واسه خاطر گلی ست که ما نمیبینیمش...
.
.
.
چیزی که اسباب زیبایی میشود نامریی ست..
.
.
.
چیزی که تو شهریار کوچولو آدم را یه شدت متأثر میکند وفاداری اوست به یک گل..
.
.
.
.
اگر آدم گذاشت اهلی اش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به کردن بکشد!